شناسنامه‌های شهر من

مرجع رسمی شهدای شهر واوان

شناسنامه‌های شهر من

مرجع رسمی شهدای شهر واوان

هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «مجید تهرانی»

پرات راه کربلا رو باز می‌کنم

15 سال بیشتر نداشت. بهش اجازه نمی‌دادند برود جبهه. یک روز آمد و گفت: «مامان! از طرف بسیج می‌خواهند بیایند از شما اجازه بگیرند.» گفتم: «مجید جان! تو دَرسِت خیلی خوبه. معلم‌ها هم ازت راضی هستند. الآن نباید بری جبهه.» کلی اصرار کرد. بچه‌های بسیج را هم برای وساطت آورد. ما هم اجازه دادیم. 
گفتیم ما هم باید یک کاری برای اسلام بکنیم که فردا شرمنده حضرت زهرا سلام الله علیها نشویم. وقتی مجید آمد، گفت: «مامان! اجازه دادید؟» به شوخی گفتم: «نه!» شروع کرد گریه کردن. گفتم: «نه مامان جان! شوخی کردم. اجازه دادیم.» خیلی خوشحال شد. گفت: «مامان! حالا که اجازه دادی، می خوام برم برات راه کربلا رو باز کنم.»
اولین بار که رفتم کربلا، همه‌ش مجید جلوی چشمم بود.

به نقل از مادر شهید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی