شناسنامه‌های شهر من

مرجع رسمی شهدای شهر واوان

شناسنامه‌های شهر من

مرجع رسمی شهدای شهر واوان

شناسنامه های شهر من

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ق.ظ



بی مقدمه ...


اصلا فکر نمی‌کردیم اینگونه شود.

گامی پیش نهاده بودیم تا اثری تولید کنیم برای احیای فرهنگ ایثار و شهادت اما خودمان احیا شدیم. انگار دستمان را گرفته بودند و منزل به منزل می‌بردند تا نشانمان بدهند که چه بر سر این راست قامتان جاودانه تاریخ گذشته است. قدم به قدم زندگی کردیم. با یادشان با نامشان با خاطراتشان ...

متأثر شدیم، جان گرفتیم، شرمنده شدیم، سوختیم و شعله کشیدیم. کمرمان خم شد وقتی که مادری گفت: “داغش کمرم را خم کرد.” دنیا دور سرمان چرخید وقتی فهمیدیم چهار فرزندش را زیر بمباران، یکجا از دست داده و دق مرگ شده. با دلشوره‌های پدر آن نوزاد، دلشوره گرفتیم. بغض خفه‌مان کرد وقتی بغض گلوگیر پدرانشان را دیدیم. سر درد گرفتیم از سختی همسرانشان. با زنده زنده سوختنش، سوختیم و خاکستر شدیم. از تصویر چهارده ساله‌هایشان شرمنده شدیم. باور کنید در چشمانشان نگاه نکردیم. باور کنید نمی‌توانستیم ... سرمان بالا نمی‌آمد. انگار می‌خواسـتند سربه‌زیــرمان کنند و کردند.

کتاب مقدمه ندارد!

مقدمه، اشک چشم مادرانشان است و ایستادگی همسرانشان. مقدمه، بغض فروخفته پدرانشان است و نگاه نافذ فرزندانشان.


به زودی وبلاگ برورسانی می‌شود ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی