شناسنامه‌های شهر من

مرجع رسمی شهدای شهر واوان

شناسنامه‌های شهر من

مرجع رسمی شهدای شهر واوان

هوالشهید ؛

فایل لایه‌باز بنر فضاسازی بیرونی یادواره شهدا شامل طرح ورودی و طرح دیوار داخلی بصورت کوچه با ابعاد بسیار بزرگ در اختیار شما فعال فرهنگی عزیز قرار می‌گیره تا در برنامه‌های فرهنگی‌ بتونید استفاده کنید و دعامون کنید. می‌تونید به راحتی تغییراتی که می‌خواید رو روی این اثر بدید و به تناسب برنامه خودتون ازش بهره ببرید.

هزینه دریافت این اثر یک صلوات برای فرج حضرت ولی‌‌عصر «عج»




برای راحتی در دریافت، فایل‌های کوچه بصورت فشرده و چند قسمتی آپلود شده.
جهت استفاده، بعد از دریافت فایل‌ها، آن‌ها را از حالت فشرده خارج کنید.

***


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۵
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید جاویدالاثر «غلامرضا فلاحی»

من سهمی ندارم

برادرم خیلی با غیرت بود. بار آخری که داشت می‌رفت، همه را بوسید و بشارت شهادتش را داد. برای من هم یک جوراب ضخیم هدیه گرفت و من را به حجاب فاطمی توصیه کرد. قبل از رفتن به جبهه، در لاله‌زار کار می‌کرد. روزهایی که نمی‌توانست برود سر کار، در منزل غذایی نمی‌خورد. می‌گفت: «من سهمی در این غذا ندارم!» حتی می‌شد تا دو روز هم لب به غذا نمی‌زد. خیلی سعی کردیم پاگیرش کنیم. حتی به زور دختری را به عقدش درآوردیم که از رفتن منصرف شود. اما می‌گفت: «من نمی‌توانم بمانم و باید بروم!»


به نقل از خواهر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۱۱
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «فرامرز داداش‌بهمنی»

از پنجره رفته بود

هفده ساله بود که پانزده روز مانده به عید 58، جلوی پادگان حشمتیه در درگیری با عمّال رژیم پهلوی شهید شد. شب قبل از شهادتش خواب دیدم که 3 تا تیر خورده به قلبش و از کتفش بیرون آمده. صبح زنگ زدم خانه مادرم این‌ها. گفتم: «دیشب یک خواب بدی دیدم. نگذارید امروز فرامرز بیرون برود تا شب من خودم را برسانم.» وقتی شب رفتم منزل پدرم، دیدم فرامرز نیست. آن موقع خانه پدرم طبقه سوم بود. گفتم: «فرامرز کجاست؟» گفتند: «در را به رویش قفل کرده بودیم که بیرون نرود اما از پنجره رفته.» ساعت یک بامداد بود که آمدند و خبر شهادتش را دادند.
هر چه می‌گفتم: فرامرز بیا با هم برویم سرِ کار، می‌گفت: «شنبه میام.» هزارتا شنبه آمد و رفت اما با من نیامد. بعدها فهمیدم پنهانی می‌رفت و کار می‌کرد و درآمدش را خرج بچه‌های یتیم می‌کرد.


به نقل از برادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۴
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «قدرت‌الله باجلان»

شناسنامه‌اش را دستکاری کرد

به‌خاطر سن و سال کمش، مجبور شده بود شناسنامه‌اش را دستکاری کند تا اعزامش کنند. چهارده ساله بود که برای اولین بار اعزام شد منطقه. طلبه حوزه علمیه هم بود. بر اثر بمب‌گذاری در نماز جمعه تهران از ناحیه شکم آسیب جدی بهش وارد شده بود به نحوی که تا مدت‌ها قدرت حضور در جبهه را نداشت اما با توسل به حضرت ولی‌عصر عج به طرز معجزه آسایی بهبودی پیدا کرده بود. 
در عملیات والفجر8 و در سلیمانیه عراق پر کشید و آسمانی شد.

به نقل از برادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۲
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «محمود همتی»

خداحافظی عجیبی کرد

بار اول که اعزام شد، فرستاده بودنش کردستان. دو سه ماه آن‌جا بود. وقتی برای مرخصی برگشت، خیلی ضعیف و لاغر شده بود. فهمیدم بهش خیلی سخت گذشته. چند روز ماند و مجددا رفت منطقه. دو هفته بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. هفده سال بیشتر نداشت که در منطقه عملیاتی پاسگاه زید به شهادت رسید.
آخرین باری که داشت می‌رفت، خداحافظی خیلی عجیبی کرد. هر چند قدم که می ‌رفت ،  برمی‌گشت و پشت سرش را نگاه می‌کرد. انگار مطمئن بود که دیگر برنمی‌گردد!


به نقل از مادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۰۰
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهیدان والامقام گمنام شهر واوان

حق همسایگی را بجا می‌آوریم

من یکی از کسانی بودم که مخالف آوردن شهدای گمنام به این نقطه از شهر بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیکی منزل ما اینجا قبرستان می‌شود و قیمت خانه‌های ما پایین می‌آید.
 در همان ایام پسر 12ساله من مبتلا به بیماری شدید پا درد بود، به نحوی که قادر به راه رفتن نبود و این موضوع فشار روانی زیادی بر من وارد می‌ساخت. من حتی پس از دفن شهدا هم ناراحت بودم که این اتفاق افتاده است، تا اینکه یک شب در عالم خواب، شخصی را دیدم که به من گفت: «من یکی از این پنج شهید گمنام هستم. اگرچه شما نمی‌خواستی همسایه شما بشویم، اما حالا که همسایه شما شدیم، حق همسایگی را بجا می‌آوریم. برای شفای پسرت، رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله.» من در حالیکه به شدت گریه می‌کردم از خواب پریدم و کاری را که شهید گفته بود انجام دادم و خدای متعال پسرم را بواسطه شفاعت این شهید گمنام، شفا داد و مرا تا ابد شرمنده شهدای گمنام نمود.
 

به نقل از اهالی شهر واوان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۹
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از نوزاد شهید والامقام «میثم دهستانی»

دلم شور می‌زد

روز حادثه من در محل کار بودم. آن روز بجز بچه‌های خودم، مادرم و فرزندان خواهرم هم در منزل ما بودند. جنگنده‌های دشمن شروع کردند به موشک باران شهر. ما رفتیم داخل پناهگاه. دلم بسیار شور می‌زد. نگران خانواده و بچه‌ها بودم. مرخصی گرفتم و راه افتادم سمت خانه. نزدیک کوچه‌مان که رسیدم، دیدم مأمورین کوچه را بسته‌اند و مادرم با سر و صورتی خونی جلوی درب منزل نشسته و ناله می‌کند. سراسیمه جلو رفتم و از وضعیت بچه‌ها پرسیدم. گفت: «هر کدام از بچه‌ها را یک نفر برداشت و برد!» من هم سریع رفتم تا بچه‌ها را پیدا کنم. موشک نزدیک خانه‌ی ما اصابت کرده بود. بچه‌ها هر کدام در یک بیمارستان بستری بودند. میثم که نوزاد بود و تازه به دنیا آمده بود، در اثر خون‌ریزی مغزی در یکی از بیمارستان‌های تهران به شهادت رسیده بود.

به نقل از پدر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۶
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «عباس قاسمی»

بدون رودربایستی برخورد می‌کرد

هرکس علیه نظام اسلامی و امام خمینی ره بد صحبت می‌کرد، عباس بدون رودربایستی با او برخورد می‌کرد. حتی یک‌بار می‌خواست با یکی از مسئولین مدرسه‌شان به‌خاطر اهانت به امام ره برخورد فیزیکی بکند.
قبل از انقلاب وقتی می‌دید معلم‌های زن با پوشش نامناسب به مدرسه می‌آیند، می‌رفت و به مدیر مدرسه‌شان اعتراض می‌کرد. بسیار غیرتی و انقلابی بود.


به نقل از مادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۵
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «احمدرضا امینی»

چادر را از سَرم کشید!

چند وقتی بود که اصرار داشت برود جبهه، اما ما مخالفت می‌کردیم. یک روز که خودم را برای نماز آماده کرده بودم، شروع کرد به اصرار و تکرار حرف‌های قبلی. به حرفش توجه نکردم و نماز را شروع کردم. همان ابتدای نماز، چادر را از سرم کشید! نماز را شکستم و گفتم: «این چه کاری بود؟!» احمدرضا خیلی جدی گفت: «مادر اگر نمی‌خواهی دشمن بدتر از این کار را با مردم ما بکند، بگذار من بروم.» من که از این حرف جا خورده بودم، گفتم: «همین که برادرت رفته، کافی است!» جواب داد: «او تکلیف خود را انجام داده و به من ربطی ندارد؛ من هم باید وظیفه خود را انجام بدهم.» همین حرف‌ها باعث شد که بگذارم برود.

به نقل از مادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۳
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «غلامحسین حسنی»

بگذار غلامحسین برود

جنگ که شروع شد مثل خیلی‌ها دوست داشت برود، اما سنش اجازه نمی‌داد. کمی که گذشت و سنش رسید، ما دلمان طاقت نمی‌آورد که برود. طاقت دوری غلامحسین را نداشتیم. بهش می‌گفتم: «پدرت در منطقه هست و دیگر نیازی به حضور تو نیست.» بی‌تابی می‌کرد؛ می‌گفت: «آن‌قدر نمی‌گذارید بروم جبهه تا جنگ تمام شود و توفیق جهاد از من گرفته شود.»
چند نفر از پاسدارهای محل را آورده بود برای وساطت! با پدرش که در مناطق عملیاتی غرب کشور بود، تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم. پدرش گفت: «توکل کن به خدا و بگذار غلامحسین برود!» تا فهمید حاج آقا اذن جبهه رفتن را داده، انگار دنیا را بهش داده‌اند. رفت عکاسی و عکس انداخت. گفت: «مادر! عکسی گرفته‌ام که بتوانی روی حجله‌ام بزنی!»


به نقل از مادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۲
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «مجید تهرانی»

پرات راه کربلا رو باز می‌کنم

15 سال بیشتر نداشت. بهش اجازه نمی‌دادند برود جبهه. یک روز آمد و گفت: «مامان! از طرف بسیج می‌خواهند بیایند از شما اجازه بگیرند.» گفتم: «مجید جان! تو دَرسِت خیلی خوبه. معلم‌ها هم ازت راضی هستند. الآن نباید بری جبهه.» کلی اصرار کرد. بچه‌های بسیج را هم برای وساطت آورد. ما هم اجازه دادیم. 
گفتیم ما هم باید یک کاری برای اسلام بکنیم که فردا شرمنده حضرت زهرا سلام الله علیها نشویم. وقتی مجید آمد، گفت: «مامان! اجازه دادید؟» به شوخی گفتم: «نه!» شروع کرد گریه کردن. گفتم: «نه مامان جان! شوخی کردم. اجازه دادیم.» خیلی خوشحال شد. گفت: «مامان! حالا که اجازه دادی، می خوام برم برات راه کربلا رو باز کنم.»
اولین بار که رفتم کربلا، همه‌ش مجید جلوی چشمم بود.

به نقل از مادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۰
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «داود ابراهیمی»

معلم ما بود !

وصیت کرده بود بعد از شهادتش از همه دوستان و آشنایان حلالیت بطلبیم. وقتی برای عمل به وصیتش به مدرسه‌شان رفتم، یکی از مسئولین مدرسه گفت: «داود دانش‌آموز نبود بلکه معلم ما بود! وقتی وارد دفتر می‌شد طوری سلام می‌کرد و به نحوی دستش را برای مصافحه به سویمان می‌آورد که با کمال میل با او دست می‌دادیم و آن‌قدر با ادب بود که هنگام رفتن، چند قدم به عقب می‌رفت و سپس از اتاق خارج می‌شد.» این ادب و احترام را بیشتر از هرکس دیگری نسبت به من و پدرش داشت و با وجود درس و بحث و تحصیل، و پاسداری و نگهبانی در محل، کمک حال من و پدرش بود.
 با اینکه سن کمی داشت، تخریبچی گردانشان بود. در عملیات نصر4 در شهر ماووت عراق پایش روی مین می‌رود و در هفده سالگی به شهادت می‌رسد.

به نقل از مادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۴۸
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

خاطره‌ای از شهید والامقام «عباس حیدری»

پایم را با پوتین لگد کرد!

با اینکه سنش زیاد نبود اما در میان اقوام و اهالی محل، همه به چشم آدم بزرگ بهش نگاه می‌کردند. مشکلات فامیل و آشنایان، مشکلات خودش بود. گاهی با خودم می‌گویم او به اندازه چهل سال زندگی کرده است از بس که به همه کمک می‌کرد و وقتش برکت داشت. یک‌بار برای انجام کار خیری پیش قدم شدم، اما به خاطر ترس از دردسرهای احتمالی و حرف و حدیث‌ها، از انجام آن منصرف شدم. همان شب در عالم رویا دیدم، در منزل خوابیده‌ام که ناگهان پنجره شکافته می‌شود و یک لشکر به پیش می‌آیند و در رأس آنها عباس ایستاده است. عباس جلو آمد و پایم را با پوتین لگد کرد و با حالتی خشمگین گفت: «یک‌بار کاری بهت سپردم، آن را به سرانجام برسان!» از خواب پریدم و با حالتی مطمئن، آن امر خیر را به سرانجام رساندم.
ما‌شاء‌الله بدن ورزیده‌ای هم داشت و در جبهه خط‌شکن بود. به تنهایی قبضه‌ی 35 کیلویی اسلحه را با 20تیر که هر کدام یک و نیم کیلو وزن داشت تا نقطه رهایی حمل می‌کرد. چیزی در حدود 65کیلو بار! 

به نقل از برادر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۴۶
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

فایل لایه‌باز فلش کارت شهدایی در اختیار شما فعال فرهنگی عزیز قرار می‌گیره تا در برنامه‌های فرهنگی‌ بتونید استفاده کنید و دعامون کنید. می‌تونید به راحتی تغییراتی که می‌خواید رو روی این اثر بدید و به تناسب برنامه خودتون ازش بهره ببرید. قابل ذکره که این اثر تا به حال جایی استفاده نشده. بهتره در دوروی یک برگه آ6 گلاسه چاپ بشه.

هزینه دریافت این اثر یک صلوات برای فرج حضرت ولی‌‌عصر «عج»



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۳۶
سید پوریا علوی
هوالشهید ؛

فایل لایه‌باز قالب تصاویر شهدای واوان در اختیار شما فعال فرهنگی عزیز قرار می‌گیره تا در برنامه‌های فرهنگی‌ بتونید استفاده کنید و دعامون کنید. می‌تونید به راحتی تغییراتی که می‌خواید رو روی این اثر بدید و به تناسب برنامه خودتون ازش بهره ببرید.

هزینه دریافت این اثر یک صلوات برای فرج حضرت ولی‌‌عصر «عج»



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۲۶
سید پوریا علوی